آرزو

کرم خاکی فقط یک آرزو داشت، آن هم آرزوی پرواز بود. یک روز مرغی او را گرفت تا بخورد، اما خروس کرم را از مرغ گرفت و بالای دیوار پرید. حالا کرم خاکی پریده بود و از زمین فاصله داشت، اما خوشحال نبود. ناگهان پرنده‌ای او را از خروس گرفت و به بالای درخت برد تا به جوجه‌هاش بدهد. حالا او بالاتر بود، اما بازهم خوشحال نبود. تا این که گربه‌ای به سراغ جوجه‌ها آمد.کرم خاکی خیلی ترسیده بود چون فکر می‌کرد گربه آمده، تا او را بخورد، برای همین آروز کرد به خاک برگردد. اما گربه به لانة جوجه‌ها نزدیک شد. آنها از ترس کرم خاکی را رها کردند. کرم خاکی به زمین افتاد و به سرعت به درون خاک فرو رفت. حالا دیگر کرم خاکی به آرزویش رسیده بود. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: امیرکبیر
نویسنده مرجان کشاورزی آزاد
مترجم ندارد
تصویرگر سحر حقگو
قطع کتاب خشتی بزرگ
سال چاپ 1394
نوبت چاپ 2
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی - گلاسه
ویراستار سارا کاوندی
تعداد صفحات 20
مشخصات ظاهری موارد دیگر