آن روز صبح که از آسمان گوسفند می بارید

آقای پامچا سمسار پایش لیز خورد و رفت روی یک گوسفند چاق و پرت شد وسط آسمان. درست همان‌جا که درخت بزرگ شاخه‌هایش را باز کرده بود و گوسفندها مثل گنجشک‌ها روی شاخه نشسته بودند. آقای پامچا همین‌طور که سقوط می‌کرد فریاد زد: «تانتاناااااااااا!» و تلپ افتاد روی یک گوسفند چاق و دوباره پرت شد وسط آسمان و … اگر این کتاب را بخوانی یاد نمی‌گیری چطور با گوسفند روپایی بزنی ولی بهت قول می‌دهم یاد بگیری چطور مثل توپ روی گوسفندها بالا و پایین بپری و بهت خوش بگذرد.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: نردبان
نویسنده سولماز خواجه‌وند
مترجم ندارد
تصویرگر مهشید راقمی
قطع کتاب خشتی بزرگ
سال چاپ 1397
نوبت چاپ اول
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی - گلاسه
ویراستار آزاده نجفیان
تعداد صفحات 24
مشخصات ظاهری موارد دیگر