اکوان دیو

"اکوان دید" کتابی است از مجموعه "قصه‌های تصویری از شاهنامه" که در 12 صفحه به چاپ رسیده است. در كتاب‌هاي اين مجموعه، 12 نمونه از شناخته‌ شده ‌ترين و جذاب ‌ترين قصه‌هاي شاهنامه با نثري ساده و امروزي آورده شده است. زبان كتاب درك داستان‌ها را آسان‌تر كرده است و در تمام قسمت‌ها، تصاوير مربوط متن را همراهي كرده‌اند. موضوع این کتاب درباره اکوان دیو است. داستانی پر از عبرت و نکته‌های شنیدنی از زندگی انسان‌ها که در هیچ زمانی کهنه نمی‌شود. در زمان های خیلی قدیم، پادشاهی بود که با همه شاهان دیگر فرق داشت. شاهان دیگر به فکر خودشان بودند، اما او به فکر مردم بود. شاهان دیگر ظالم بودند، اما او مهربان بود و مردم را دوست داشت و زحمت می کشید تا مردم راحت زندگی کنند. این پادشاه، کیخسرو، پسر سیاوش بود. کیخسرو می دانست که به تنهایی نمی تواند یک کشور بزرگ را اداره کند. به همین خاطر، بزرگان کشور، پهلوان ها، دانشمند ها و آدم های دانا را در کاخ خودش جمع کرده بود تا از آنها کمک بگیرد. هر وقت مشکلی پیش می آمد یا می خواست کاری بکند، با آنها صحبت می کرد و نظرشان را می پرسید. روزی از روزها...
25,000 تومان
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: قدیانی
نویسنده حسين فتاحي
مترجم ندارد
تصویرگر مرتضي سهي
قطع کتاب خشتی بزرگ
سال چاپ 1398
نوبت چاپ 10
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی
ویراستار شهرام رجب زاده
تعداد صفحات 12
مشخصات ظاهری موارد دیگر

"""اکوان دید"" کتابی است از مجموعه ""قصه‌های تصویری از شاهنامه"" که در 12 صفحه به چاپ رسیده است. در كتاب‌هاي اين مجموعه، 12 نمونه از شناخته‌ شده ‌ترين و جذاب ‌ترين قصه‌هاي شاهنامه با نثري ساده و امروزي آورده شده است. زبان كتاب درك داستان‌ها را آسان‌تر كرده است و در تمام قسمت‌ها، تصاوير مربوط متن را همراهي كرده‌اند. موضوع این کتاب درباره اکوان دیو است. داستانی پر از عبرت و نکته‌های شنیدنی از زندگی انسان‌ها که در هیچ زمانی کهنه نمی‌شود. در زمان های خیلی قدیم، پادشاهی بود که با همه شاهان دیگر فرق داشت. شاهان دیگر به فکر خودشان بودند، اما او به فکر مردم بود. شاهان دیگر ظالم بودند، اما او مهربان بود و مردم را دوست داشت و زحمت می کشید تا مردم راحت زندگی کنند. این پادشاه، کیخسرو، پسر سیاوش بود. کیخسرو می دانست که به تنهایی نمی تواند یک کشور بزرگ را اداره کند. به همین خاطر، بزرگان کشور، پهلوان ها، دانشمند ها و آدم های دانا را در کاخ خودش جمع کرده بود تا از آنها کمک بگیرد. هر وقت مشکلی پیش می آمد یا می خواست کاری بکند، با آنها صحبت می کرد و نظرشان را می پرسید. روزی از روزها... "