یک لقمه داستان/ باد در حلب های آواز خوان
برای درس ریاضی داشتم بز ها را می شمردم. خب این کار خیلی ساده ای است. اول شاخ همه ی بزها را می شمردم بعد تقسیم بر دو می کردم. پدرم می گفت:« بعضی از بز ها شاخ ندارند. پاهایشان را بشمار». من گفتم:« آن وقت باید تقسیم بر چهار کنم. این خیلی سخته!» برای منها کردن من چند تا گرگ گنده را دعوت می کردم توی دفتر حسابم تا حسابی حساب بز ها را برسند. البته این حساب ها را به پدرم نشان نمی دادم...
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد