بامبی دندان هایش را مسواک می زند

آلتین وقتی می شنود بگ محمد برگشته از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد . اما از جانب جبار هم نگران است میترسد که به کمک آدم هایش بلایی سر بگ محمد بیاورد . برای همین یک جا بند نمی شود و طول و عرض اتاق را گز می کند . منتظر برگشتن مادرش است که رفته چشم روشنی به هاجر بگوید و برگردد . اگر دست خودش بود بال میزد و میرفت تا خودش هم به دلداده اش خوشامد بگوید . چقدر حرف داشت برای گفتن . هیچ وقت نتوانسته بود آنچه را که در دل داشت برای او بگوید .
60,000 تومان
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: هوپا
نویسنده مایکل دال
مترجم زهرا موسوی
تصویرگر اوریول ویدال
قطع کتاب خشتی بزرگ
سال چاپ 1399
نوبت چاپ
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی
ویراستار مریم محمد طاهری
تعداد صفحات 24
مشخصات ظاهری موارد دیگر