یک لقمه داستان/ برای گل روی تو
دایی جان بزرگه وقتی می آمد، تریلی اش را هم می آورد و به قول خودش هفت محله را دور می زد تا یک جا به اندازه ی کف دست پیدا کنه، یعنی یک جای پارک چهل پنجاه متری. بعد برای همه ی آن هفت محله چند تا بوق شیپوری رها می کرد و کبوتر های همه ی آن هفت محله را زهره ترک می کرد و بعد یک لُنگ بزرگ برمی داشت، اول آیینه ی بغل دستش را پاک می کرد بعد عرق پشت گردنش. من دوست دارم دایی جان به اندازه ی باقی مانده ی دریاچه ی ارومیه عرق بریزه یا اندازه ی تمام دریاچه ی گاوخونی که نمی دونم کجاست، خیلی تشنه بشه چون اگه این طوری بشه...
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد