بند انگشتی
قصه های کلاسیک و زیبا از چهارگوشه دنیا. روزی روزگاری در یک خانهی کوچک و قشنگ زن تنهایی زندگی میکرد که گلها را خیلی دوست داشت. داخل خانهی او پُر از گلدانهای رنگارنگ بود. زن با مهربانی از گلهایش مواظبت میکرد. امّا در قلبش یک غم بود، او بچّهای نداشت. یک روز که داشت به گلها آب میداد توی دلش گفت:...
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد