تارزان
قصه های کلاسیک و زیبا از چهارگوشه دنیا. یک روز آفتابی در اعماق جنگلهای آفریقا، گوریل مادهای صدای گریهی بچّهای را شنید. او صدا را دنبال کرد تا به یک خانهی درختی رسید. در آنجا پسر بچّهای را درون گهوارهاش دید. گوریل ماده بچّه را برداشت و نگاهش کرد و به یاد بچّهی خودش افتاد که به تازگی پلنگی او را دریده بود. گوریل تصمیم گرفت این بچّه را به جای بچّهی خودش بزرگ کند. او را تارزان نامید.