تا به آفتاب

نافع مغرور و سربلند سینه ستبر کرد و فریاد کشید : من در امان خدایم تو از من امان بخواه . شمر مشتی به صورت نافع کوبید و غضبناک به ابن سعد گفت : بگذار این زبان باز را چون سگ بکشم . ابن سعد شمشیرش را غلاف کرد و گفت : رحم بر او نیامده هرچه می خواهی با او بکن . نافع تبسمی کرد و گفت: خدایا تو را شکر. همیشه از تو می خواستم مرا به دست شقی ترین و پلیدترین آدم ها به شهادت برسانی !
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: مدرسه برهان
نویسنده ابراهیم حسن بیگی
مترجم ندارد
تصویرگر منوچهر درفشه
قطع کتاب رحلی
سال چاپ 1392
نوبت چاپ
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی
ویراستار حمید گروگان
تعداد صفحات 48
مشخصات ظاهری موارد دیگر