تی کی
جک برای پدر و مادرش، از دوست خود تیکی میگوید. تیکی از سرزمین خیلی دور به شهر آنها آمده است. ماجرا از این قرار است که پدر و مادر تیکی بسیار فقیر بودند و تصمیم گرفتند که از شهر خود به شهر جک بیایند و چون پول بلیط هواپیما نداشتند، تصمیم گرفتند در مقابل گرفتن مقداری پول تیکی را به فرمانده جنگی بفروشند. بعد از مدتی که از فروش تیکی میگذرد، تیکی دلش برای پدر و مادر تنگ میشود و در کنار برکهای رفته و شروع به گریه میکند. قویی کنار برکه تیکی را دیده و دلش به حال او میسوزد. تیکی را سوار بر پشت خود میکند و نزد پدر و مادرش میبرد. حالا تیکی و جک با هم دوست هستند و تیکی هر روز ماجراهای شگفتانگیزی که برایش اتفاق افتاده است، برای جک تعریف میکند. این کتاب برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد