تی کی و غول جادو
روزی تیکی دنبال چند میخ در انبار میگشت. مادربزرگ از او خواست که چند تخممرغ بیاورد. تیکی به دنبال ظرفی میگشت که تخممرغها را داخل آن بگذارد. او ناگهان کاسه ترکدار قدیمی که روی آن تکه پارچه کثیفی کشیده بود، دید. از داخل کاسه صدای خروپف عجیبی میآمد. وقتی تیکی چند ضربه به کاسه زد، بخاری پیچ وتاب زنان به هوا برخاست و غول چراغ جادو با چشمهای خوابآلود به او زل زد. ارباب غول چراغ جادو به علت عجله فراموش کرده بود او را داخل چراغ کند، و غول خود را در آن کاسه جا داده بود و 25 سال و 10 دقیقه در آن کاسه مانده بود. تیکی از غول چراغ جادو خواست که سه آرزوی او را برآورده کند و آرزوهای او برآورده شد و او را درگیر ماجراهایی کرد که در این کتاب برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد