تی کی و کفش های جادویی

یک روز، جک از تی‌کی دعوت کرد تا روز شنبه برای ناهار به خانه‌ی آن‌ها بیاید تا با عمو جو آشنا شود. او با غرور به تی‌کی گفت:«او برادر پدرم است. به هرجای دنیا که بگویی، سفر کرده.» تی‌کی جواب داد:«چقدر جالب فکر می‌کنی به روستای ما هم سفر کرده باشد؟»
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: پنجره
نویسنده فهیمه سیدناصری
مترجم ندارد
تصویرگر ندارد
قطع کتاب خشتی بزرگ
سال چاپ 1398
نوبت چاپ 46
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی
ویراستار ندارد
تعداد صفحات 28
مشخصات ظاهری موارد دیگر