حومه ی سکوت
سایهی روباه صورت تیغ را از رگ نازک گلوی نوزاد دور كرد و با پشت دست پرمویش خونی كه كاسهی چشم راستش را پُر كرده بود پاک كرد، چند لحظه به چشمان سبز درخشان زن خیره ماند و بعد آهسته نوزاد را به طرف او دراز كرد: «خیلی خب، اجازه داری تا آخر عمر همراه فرزندت باشی.» با یک دست نوزاد را در آغوش زن گذاشت و با دست دیگر تیغهی داس را بر گلوی او سایید.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد