خدای روزی رسان
روایت قصّههای ایرانی با ضربالمثلهای ایرانی. یکی بود یکی نبود. روزی و روزگاری در یک شهر و دیاری، پسر جوانی با مادرش در خانه ای زندگی می کردند. چند وقتی می شد که پسر، پدرش را از دست داده بود و مادرش کار می کرد تا خرج زندگی را درآورد. پسر جوان اصلاً حوصله ی کار کردن نداشت، بیشتر وقتش را با دوستانش می گذراند. با آنها به تفریح می رفت ، دنبال بازی بود و به این ترتیب روز خود را شب میکرد.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد