دامبو فیل پرنده
قصه های کلاسیک و زیبا از چهارگوشه دنیا. اوّلین روز بهار بود. قطار سیرک با حیوانات بزرگ و بچّههای کوچکشان آرام آرام از راه رسیدند ولی فیل بزرگ دامبو، بچّهی کوچکش را میان آنها ندید. هوا داشت تاریک میشد امّا از فیل کوچولو خبری نبود. دامبو با نگرانی گوشهای ایستاد و منتظر فیل کوچولویش شد. همین موقع مدیر سیرک با بقچهی بزرگ و با ارزشی که در دست داشت از قطار پیاده شد و به طرف دامبو رفت. وقتی بقچهی بزرگ باز شد فیلهای دیگر با تعجّب گفتند: «اوه! این یک دامبو کوچولو است!»
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد