دوستانم به من می گویند هیولا
خانم هاردستی با دستش برای چشمهایش سایبان ساخت. اون کمکم به سمت کنار کلاس به طرف پنجره پیش رفت و نورگیر باز رو پایین کشید. اتاق دوباره تاریک شد. خانم هاردستی پای خرگوش شانسش رو از روی میز برداشت. اون همیشه این پای خرگوش شانسش رو وقتی هیجانزده و عصبی است در دست میچلاند. منظورم اینه که ان رو بسیار فشار میده! اون گفت: ـ در طول قرنها، بسیاری دیگر از هیولاهای آبی کشف نشدهاند. در زمانهای باستان، دریانوردان به مارهای آبی معتقد بودن. و... ترق. همون نورگیر پنجره دوباره بالا پرید.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد