روایت روزهایی با راه راه قرمز
داستان حاضر، روایتی است از یکی از رزمندگان جنگ تحمیلی. او با یادآوری روزهای جنگ، در حال نوشتن رمانی است که قهرمان آن، "صادق" نام دارد. راوی در جایی از داستان خطاب به همسرش میگوید: "نفسم بوی سوخت میده، بوی دود، بوی خاکستر، بوی اون سالها که من بودم و سنگر بود و تفنگ بود و چفیه بود. حالا هی داد بزنم این جا توی این کورهی آجرپزی و هیچ کی صدام را نشنود...
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد