شله زرد
فرزاد مثل هر روز کفشش را پوشيد. به طرف خانهي دوستش رفت تا با هم بازي کنند. دوستش وقتي در را باز کرد، با خوشحالي گفت:»افطار خونهي خالهام دعوتيم. شله زرد پخته. ميخوام برم کمک کنم تا براي همسايههاش ببريم.» بعد هم گفت:»اون قدر...
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد