شن سوار
درهای نقره ای برج جادوگر به نرمی پشت سر کازنیم بسته شدند و سوز سرما مثل چکشی به او خورد. در عمرش چنین چیزی را تجربه نکرده بود. حس می کرد سرما به استخوانش نفوذ می کند، از سرعت خون در رگ هایش می کاهد و افکارش را کند می کند. هوا را به درون کشید و سرما ریه هایش را سوزاند. کت قرمز نازکش به اندازه ی یک ورق کاغذ گرمش می کرد و پاهای برهنه اش در صندل هایش تیر می کشیدند. ولی کازنیم می دانست که نمی تواند به فضای گرم برج جادوگر برگردد، دست کم نه همان موقع. ولی تهدیدش را عملی می کرد. واقعا برمی گشت تا لاک پشتش را پس بگیرد و تنها برنمی گشت. یک ساحر را با خود می آورد. اوراتون مار مسن تر، عاقل تر و خیلی قدرتمند تر از آن مرد جوان دورو بود که موهای طلایی و جامه های بنفش و شیک و پیک داشت. آن وقت از کارشان پشیمان می شدند.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد