فریاد ماسک شبح زده
چراغ زیرزمین رو روشن کردم، بعدش نردههای آهنی رو گرفتم و یه قدم پایین آمدم، پلهها زیر پاهام صدا میداد، صدایی شبیه جیر جیر. قدمی دیگر برداشتم و به نور زرد خیره شدم، پلههای سرد باعث میشد که توی پاهام که لخت بود احساس سرما بکنم، پیراهن خواب بلندم رو پوشیده بودم واسه همینم نمیتونستم روی نرده بشینم و تا ته پلهها رو سُر بخورم و برم پایین. توی خوابم، موهای لَخت و قهوهایم که از دو طرف صورتم آویزون هستند به رنگ مشکی در اومده و دور شونههام ریخته شده، دستام هم از ترس در حال لرزیدنه. صداهایی رو توی زیرزمین میشنیدم انگار که کورهای، چیزی روشنه، صدای دیگهای از پلهها بلند شد، من تقریباً وسط راه ایستادم. ـ من اینجا چهکار میکنم؟ من واقعاً دارم انقدر بلند داد میزنم؟ یا فکر میکنم که صدام انقدر بلنده؟ چرا اومدم توی این زیرزمین وحشتآور اونم این موقع شب؟ اینکه ایدهی من نبود. من نمیخواستم که انجامش بدم. من کشیده شدم... من به وسیله رویا و آرزوی خودم کشیده شدم.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد