قصه های دوستی1- قرمز قرمز قرمز

عصر یکی از روزهای تابستان لاک‌پشت باعجله در شهر راه می‌رود. راکون می‌پرسد: «لاک‌پشت، با این عجله کجا می‌روی؟» لاک‌پشت بدون این‌که بایستد، می‌گوید: «می‌روم یک چیز قرمز ببینم؛ قرمزِ قرمزِ قرمز.»
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: چشمه
نویسنده والری گورباچف
مترجم شیوا حریری