لیمو

او با چشمانی بی‌فروغ و چهره‌ای خسته، معذب روی صندلی نشسته بود. شاید چون در آن اتاق چیزی برای نگاه کردن‌ وجود نداشت. اما چشمانش مدام می‌چرخیدند تا چیزی برای خیره شدن‌ بیابند. یک بازپرس وارد اتاق شد و مقابل پسر نشست، نگاه پسر تا حدی ثابت ماند. بازپرس با لحنی شبیه به یک معلم یا رئیس سخت‌گیر که فرد دردسرسازی را قبل از مجازات صدا می‌زند، گفت: «مانو هان!» این کافی بود تا کینه در قلب پسر ریشه بدواند. من معتقدم این همان لحظه‌ای بود که سرنوشت شومش رقم خورد. آن زمان کسی او را با اسم واقعی‌اش صدا نمی‌کرد. دانش آموزان دیگر او را هالمانگو یا مانوجل صدا می‌کردند …
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد