مارسی و احساسات رنگارنگش

مارسی دوست داشت همیشه شاد و خوشحال باشد. همه‌ی چیزی که از دنیا می‌خواست همین بود. اما او یک‌عالمه حس‌های دیگر هم داشت که همیشه در بدترین زمان ممکن خودشان را نشان می‌دادند! آنها هر روز صبح اول وقت به مارسی سلام می‌کردند و در طول روز هم سایه‌به‌سایه دنبالش بودند. بعضی روزها مارسی کلافه می‌شد و دلش می‌خواست از دست همه‌ی آنها قایم شود! اما یک روز صبح که از خواب بیدار شد، هیچ‌کدام از احساساتش نبودند تا به او صبح به‌خیر بگویند. یعنی احساساتش کجا رفته بودند؟
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: مهرسا
نویسنده آلیسون ادواردز
مترجم سارا سلیمی
تصویرگر والریا د کامپو
زبان فارسی
نوع جلد شومیز
قطع کتاب خشتی
نوبت چاپ
سال چاپ 1403