ماهی کوچولو
"یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود مادر بزرگی بود که هرشب، موقع خواب برای ماهی کوچولوها قصه میگفت. یک شب قصه ماهی کوچولوی شجاع که با مادرش در رود کوچکی زندگی میکرد، را تعریف کرد: یکی بود یکی نبود، مدتی بود که ماهی کوچولو ناراحت بود و با کسی حرف نمیزد مادرش از او پرسید: «عزیزم، مریض شدی؟» ماهی کوچولو گفت: «نه حالم خوب است! میخواهم دریا را پیدا کنم» مادرش خندید و گفت: چه فکرایی !!! ."
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد