مردی که خودش را پیدا کرد
درسا حتی یک ذره هم نمیترسید. انگار پشت کامپیوتر نشسته بود و داشت زامبی بازی میکرد. یک قدم رفت جلوتر و پسرها دو قدم رفتند عقبتر. آماده فرار بودند. درسا نوک چوبش را زد به شکم مرد. وقتی دید تکان نمیخورد، محکمتر زد. یکمرتبه مرده بلند شد و نشست؛ درست مثل مردهی تونلِ وحشتِ شهر بازی.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد