مرد، کوچه، پسر

روزی امام جواد (ع)، که در آن زمان یک کودک بود، هنگام بازی کردن با کودکان دیگر در کوچه ناگهان صدایی شنید که می‌گفت: «از کوچه دور شوید خلیفه وارد می‌شود». اما امام کنار نرفت، مامون از امام نام ایشان را پرسید. امام خود را معرفی کرد و گفت که کار خلافی نکرده است که از آن‌جا دور شود. مامون به دشت رفت و باز شکاری خود را به آسمان فرستاد تا برای او شکاری بیاورد، اما باز برای او فقط یک موش آورد، مامون نیز عصبانی شد و تصمیم گرفت که به خانه برود. او در راه بازگشت باز هم امام را دید و تصمیم گرفت با پرسیدن سوالی او را نزد دیگران ضایع کند، اما امام با پاسخ دادن به آن، مامون را بهت‌زده کرد. داستان مذکور در قالب شعر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد
ناشر: قدیانی
نویسنده محمدکاظم مزيناني
مترجم ندارد
تصویرگر منصوره محمدي
قطع کتاب رحلی
سال چاپ 1391
نوبت چاپ 2
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی
ویراستار ندارد
تعداد صفحات 12
مشخصات ظاهری موارد دیگر

روزی امام جواد (ع)، که در آن زمان یک کودک بود، هنگام بازی کردن با کودکان دیگر در کوچه ناگهان صدایی شنید که می‌گفت: «از کوچه دور شوید خلیفه وارد می‌شود». اما امام کنار نرفت، مامون از امام نام ایشان را پرسید. امام خود را معرفی کرد و گفت که کار خلافی نکرده است که از آن‌جا دور شود. مامون به دشت رفت و باز شکاری خود را به آسمان فرستاد تا برای او شکاری بیاورد، اما باز برای او فقط یک موش آورد، مامون نیز عصبانی شد و تصمیم گرفت که به خانه برود. او در راه بازگشت باز هم امام را دید و تصمیم گرفت با پرسیدن سوالی او را نزد دیگران ضایع کند، اما امام با پاسخ دادن به آن، مامون را بهت‌زده کرد. داستان مذکور در قالب شعر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.