مو طلایی و سه خرس
«روزی روزگاری، سه تا خرس بودند که در کلبه کوچکشان زندگی میکردند. کلبه آنها وسط یک جنگل سبز قرار داشت. یکی از خرسها خیلی بزرگ بود. او پدر خانواده بود. مادر نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچک. متوسط بود. آخری هم خرس کوچکی بود که بچه بابا خرس و مامان خرس بود. یک روز صبح، مامان خرسه، آش خوشمزهای پخت و آن را توی سه کاسه ریخت. بابا خرسه کاسه آش را که دید گفت: این آش خیلی داغ است. برویم کمی پیاده روی کنیم و برگردیم تا سرد شود.» اما....
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد