چوب توی آستین کردن

روایت قصّه‌های ایرانی با ضرب‌المثل‌های ایرانی. یکی‭ ‬بود‭ ‬یکی‭ ‬نبود‭. ‬در‭ ‬جنگل‭ ‬هزار‭ ‬درخت،‭ ‬حیوانات‭ ‬مختلفی‭ ‬کنار‭ ‬هم‭ ‬به‭ ‬خوبی‭ ‬و‭ ‬خوشی‭ ‬زندگی‭ ‬می‌کردند‭. ‬خانمِ‭ ‬فیل،‭ ‬آقای‭ ‬ببر،‭ ‬گوریل‭ ‬مهربان،‭ ‬سگ‭ ‬آبی‭ ‬و‭ ‬بقیّه‌ی‭ ‬حیوانات‭ ‬جنگل،‭ ‬در‭ ‬سختی‭ ‬ها‭ ‬و‭ ‬شادی‭ ‬ها‭ ‬کنار‭ ‬هم‭ ‬بودند‭. ‬روزی‭ ‬از‭ ‬روزها‭ ‬سگِ‭ ‬آبی‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬که‭ ‬کوچک‭ ‬بود‭ ‬گفت‭: ‬‮«‬من‭ ‬اجازه‭ ‬نمی‌دم‭ ‬کسی‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬زور‭ ‬بگه‭ ‬وگرنه‭ ‬من‭ ‬با‭ ‬همین‭ ‬دندون‭ ‬های‭ ‬تیزم،‭ ‬دُمش‭ ‬رو‭ ‬می‭ ‬چینم‭.‬‮»‬‭ ‬روزها‭ ‬و‭ ‬ماه‌ها‭ ‬همین‭ ‬طور‭ ‬گذشت‭ ‬تا‭ ‬اینکه‭ ‬سر‭ ‬و‭ ‬کلّه‭ ‬ی‭ ‬یک‭ ‬حیوان‭ ‬غریبه‭ ‬به‭ ‬جنگل‭ ‬پیدا‭ ‬شد‭.‬
20,000 تومان
ناشر: برف
نویسنده فاطمه کلاته سیفری
مترجم ندارد
تصویرگر زهره سادات فیض آبادی
قطع کتاب خشتی بزرگ
سال چاپ 1397
نوبت چاپ
نوع جلد شومیز
زبان فارسی
جنس کتاب کاغذی
ویراستار ندارد
تعداد صفحات 12
مشخصات ظاهری موارد دیگر