کدو قلقله زن
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، بیبی گل نشسته بود. دخترش اون دور دورا، پشت تپّه ماهورا؛ خونه داشت و همسری، بچّهای و شوهری. روزی از روزها طاقت بیبی گلدونه سر آمد، شال و کلاه کرد و زنبیل سوغاتیاش را برداشت و به طرف خانهی دخترش به راه افتاد. عصا زنان و پا به راه، اومد رسید به کوره راه. خواست نفسی تازه کند که ناگهان …
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد