گربه های اشرافی
قصه های کلاسیک و زیبا از چهارگوشه دنیا. بعد از پایان کالسکه سواری در اطراف شهر پاریس، مادام و گربه های دوست داشتنی اش به خانه رسیدند. مامان گربه که او را دوشِس صدا میکردند به یکی از بچّههایش گفت: «از روی اسب پیاده شو عزیزم.» بعد از مدّت کوتاهی زنگ در به صدا درآمد و آقای جُرج هات کورت که وکیل و از دوستان خوب مادام بود، وارد خانه شد. مادام به او گفت: «میخواهم با شما درباره ی موضوع مهمی که مربوط به وصیت نامه ام است صحبت کنم.»
این کالا در حال حاضر موجودی ندارد