تی کی گمشده در شهر

تیکی به همراه مادربزرگ که سبد بامبو در دست دارد، برای خرید هدیه سال نو برای خانواده به شهر می رود. در میان ازدهام جمعیت ناگهان مادربزرگ گم می شود. در نزدیکی یک خانه در شهر زمین شروع به لرزیدن می کند و تیکی مرد یک چشم ظاهرا بدجنسی را نجات می دهد. مرد بدون تشکر تیکی را ترک می کند و تیکی به جستجوی مادربزرگ ادامه می دهد. در همین حین مرد به ظاهر محترمی تیکی را برای دیدن مادربزرگ به یک کوچة باریک می برد و او را با زور به داخل انباری ساختمانی می اندازد و در را قفل می کند. پسرکی در انبار میگوید که این آدمها بچه ها را ربوده و آنها را برای کار در یک معدن نمک می برند و بر اثر فشار کار بچه ها در عرض یک سال می میرند. در پی ماجراهایی تیکی متوجه می شد که مردی که بچه ها را می دزدد، همان مرد یک چشم است که تیکی او را نجات داده بود. تیکی در پی چاره است و برای نجات خود و بچه ها نقشه ای می کشد که در این کتاب برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.